وبلاگ ساناز و شوشو

عاشق همسرم و بچه ام هستم

شادی

به نام خدای مهربونم امروز هم یه روز قشنگ دیگه بود ... اول صبح ک بیدار شدم تو گرگ و میش هوا چ لذت ها ک نبردم بعدش رفتم یه دونه چای خوردم توش قند انداختم از برخورد صدای قاشق با لیوان چای و گرمی لیوان تو دستام حس خوشی بهم سرازیر شد جرعه جرعه سرکشیدم..بعدش دو لقمه حلوا خوردم چ حلوایی اونم تو دل تابستون .. رفتم جلو آیینه اول ی کم آرایش ملیح کردم...ب خودم نگاه کردم و یه چشمک زدم .. بعد روسری آبی مو ک گلای مشکی و سفید داشت لبنانی بستم و کیف مشکیمو ک ازش یه عروسک
+ نوشته شده در شنبه 4 تير 1401ساعت 13:38 توسط ساناز |